نویسنده:
پارسا چهارشنبه 89 شهریور 17 ساعت 12:2 عصر
حرفی برای فریاد، چون غسل در تن باد مانند شبنمی بر، گلبرگهای میعاد یک شعر ز غم گرفتن، در قحطی شکفتن یک شکوه نامه از من، از خود به خود نوشتن اشکی به پاکی رود، جاری شد و بیاسود از تن خسته کم کرد، اما به درد افزود بغض شکسته بی باک، می ریخت بر تن خاک گذشته، اما در یاد، مونده یه شعر غمناک هر برگ یاد دردیست، هر سطر یاد اشکیست هر حرف نانوشته، یاد یه مرگ سمی است در هر کلام خسته، دریای غم نشسته این شعر خیسو بنگر، از غم من شکسته